سلااااااااااااااااام!
امروز با پست کودکی های من یادش بخیر اوووووووووومدم!
اومدم خاطراتی رو زنده کنم که شیرینی عسل هستنن ولی گاها به تلخی گذشت زمان!
خب بدون داستان و حاشیه بریم سراغ یه سری عکس خمشل!
یاد روزی که معلم کلاس اول آ غیر از آخر رو یادمون داد و سر مشق برامون نوشت!
آخی! یادش بخیر کدوماتون خبری از معلم کلاس اولتون دارین؟ راستی اسمش چی بود؟!
من شما رو نمیدونم ولی این صد آفرین پایین امضا معلم در حد لالیگا برام مهم بود
ترول محترم
اینم از درس املا که وقتی میگرفتن داشتن زهر به من می خوروندن
هی روزگار نامرد
یه چیزی میگم مسخرم نکین
من جدیدا فهمیدم با یه طرف این پاکنا میشده خودکار رو پاک کرد
کجایی دهقان...
آخه من با این چیکار کنم که تو اوج احساس آدمو مجبور به فحش دادن میکنه؟!
اینم لیوانمون
اینو همه باید همه یادشون باشه
روباه و خروس
بهترین ابزار بازی سر کلاس
باز منو ترانه
می خوای بگی روش درست کردن اینو م یادت رفته؟!
کدوم کم حافظه ای اینو یادش نمیااااااااااااااااد؟!!!!!!!!!!!!
دوستان مشتاق شنیدن نظراتتون هستم!
راستی این قسمت اول این پست بود بعدا با موضوعات دیگه این پست رو پیگیری میکنیم......
گفتم دیگه خیلی باکلاس شد اینم بگم
با تشکر
باران
باران تو نیستی دنیا برام زندووونه
باوشه سعی میکنم زودتر بیام
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم
دوست دارم میدونی ک این کار دله گناه من نیست
منم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت داااااااااااااااااااارم
باران مانایی افسلدگی گلفته
لاس میگی؟
تو میدونی چرا؟؟؟
کشف میکنم بهت میگم
تو هم مث مانایی ؟؟عایا
نه مگه مانا چشه؟
باران خیلی دلم برات تنگیده ولابوخودا
منم
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم... !!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...!
دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه خزان زده دلم،
نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام.
یک شب از کوچه خیالم بگذر شاید عطر
گیسویت خواب پریشانم را التیم ببخشد
در تلاطم سرخ وجودم
جایی میان صفر و یک
- تا غرق نشوم -
دست و پا می زنم
داغ داغم ...
- حرارت نفس هایم می گوید
پاک پاک ...
- عطر تنم می گوید
رو به شمال دارم
به استجابت آرامش
فرهنگ را هم زده و دوغ می کنم
دلم نرمی تن دریا را می خواهد
دریا ...
و چه وحشی ام امشب ...
ذهنم بیش
چشمان شیطان را می بوسم
روی لبانش با خون چرکیده ی ناخنم ، ترانه ی آتش می نویسم:
" من به تو نیاز دارم
ای من
بیش از این باش که هستم
ای من..."
حالم عجیب درد می کند امشب
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ،
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ،
فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره
نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده
به او بگویم:
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
صــــــــــادق هدایتـــــــــــــ
هــــــــــــر شــــــب
خوشبختیت را دعــــا میکنم...
ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
فقــــــط " خـــــدا " میداند ...
"حســــــادت" امانم را بریده
هییییییییییی،یادش بخیر
آره یادش بخیر
دروووووووووووووووووووود!!!وبت خیلی توپه!بابا ایول!
سلام
خوش اومدی
ممنونم میرزا باشی
کجایییییییییییییییی
همین دور و برا
ای باران شیطون چرا نیومدی خونه ما خیلی دوست دارم بیایی خیلی خوش میگذره در کنار ی دختر شیطون والابوخودا
سعادت دیدن شما رو نداشتیم دیگه!بعدشم هیشکی منو جدی نگرفت
بران مرسی ک ب کامنت هام جواب دادی عزیزم بوووووووووووووس
خواش!بوووووووس سفت
قالب نو مبارک . اگه آپ کنی بد نیستاااا
ممنونم!راس میگی؟واقعا؟چه چیزا چه حرفا چه کارا؟آدم شاخ در میاره!
کاش هیچ وقت آرزو نمی کردم کفشهای مادرم اندازه ام شوند....
هی
سلااااااااااااام
خوش اومدی
باسلام ازوبلاگ شمادیدارداشتم بسیارزیباومفیدبوداگرتمایل لینک باماروداریدازوبلاگ ماکه درزمینه آرایش وپیرایش بانوان است دیدن کرده ونظربگذاریدممنون
سلام
ممنون
باوشه